°O°(♥‿♥)شمـــــــیم عشــــق(♥‿♥)°ºO

اینده کتابیست که امروز می نویسیش پس چیزی بنویس که فردا از خواندن ان لذت ببری

شب یلدا

ای شب بلند ترین شب ها

اکنون آمده ای

تا عشق و صفا و صمیمیت را بر خانه ی دل هایمان

برجای بگذاری

شبی که با آن آخرین دقیقه های پاییز را ورق میزنیم

و ما را به دور کرسی

با میوه های رنگارنگ زمستانی

در کنار خانواده جمع کرده ای

تا انار محبت را در ظرف ها دون کنیم

هندوانه تابستانی  رو که مهمان افتخاریست 

در جمع ما قرار داده ای 

تا ما بدانیم فصل ها در حال تکرار هستند

و این آخرین فصل نخواهد بود

حافظ هم در این شب ذوق و شوق خاصی دارد

چون کتابش همچون الماسی در همه خانه ها چشمک میزند

و ما همچون بچه ای به انتظار فال حافظ مینشینیم

تا آرزو های مان را در گوش حافظ زمزمه کنیم

آرزویی که همه شب ها همچون شب یلدا 

درصفحه روزگار ثبت شود.

 

شب یلدا پیشاپیش مبارک

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 آذر 1397برچسب:,ساعت 11:10 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| يک نظر |

مازندران با انبوهی از درختان سر سبز و زیبا

که قدم برداشتن در آن به انسان آرامش خاصی می دهد

و بوییدن هوایی که ریه ام را بوسه می زند

مازندرانی که آدم هایش صاف و ساده ان

مردمانش با لهجه و گویش دلنشین خود پذیرای مهمان هستند

و هر ساله مهمان های زیادی از شهرهای اطراف

برای گذراندن اوقات فراغت خود می آیند تا  با جان و دل هوایی تازه کنند

مازندرانی که وقتی از مردمانش بپرسی شغلتان چیست ؟

با افتخار می گویند کشاورزی و دامپروری

چون با این شغل ها امراء معاش میکنند

و کشاورزان در باغ خود نهال نمی کارن بلکه بخش از وجود خود را در عمق خاک پرورش می دهند

زنان مازندران هنر های خاصی را یاد دارند

زنانی که پا به پای مردان در زمین های کشاورزی زحمت می کشند

یا زنانی که همانند مردان از گاو و گوسفند نگهداری می کنند

تا بلکه بخشی از خستگی را از دوش مردانشان بردارند

و هرگز خستگی در انان هیچ معنایی ندارد

مازندرانی که از نعمت دریای پهناور گویی دریای خزر برخوردار است

چه زیبا و تماشایست

با وجود اینکه اکثر پدران و پدر بزرگ هایمان شغل پدری خود را

نسل به نسل ادامه میدهند

اما حال جوانانی هستند که از آن استقبال نمی کنند

و زندگی شهرنشینی را ترجیح می دهند

و من با افتخار می گویم یک روستایی ام

روستایی که وقتی یه شادی بر پا میشود

همه در شادی هایمان شریکن

روستایی که به اندازه بزرگی شهر ها نیست

اما دلش همچوون شهری چراغانی و روشن است.

 

نوشته شده در چهار شنبه 21 آذر 1397برچسب:,ساعت 21:56 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

قدم به قدم ثانیه به ثانیه

پیش می آید...

از دیروز ، جدا شده...

از کوچه های امروز گذر کرده...

و ما از نزدیک...

پشت سرش آب ریختیم...

و عبور میکنیم اینک  ، حال را...

و این واژه چه مفهوم غریبی است ...

و حقیقت چه غریبانه به انتظارش نشسته است ...!!!

آری،میدانی از کدام واژه حرف میزنم...

" آینده" را میگویم.

نوشته شده در دو شنبه 19 آذر 1397برچسب:,ساعت 23:40 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| يک نظر |

 آینده واژه ایست جدا از دیروز

که پشت سرش آب ریختیم

جدا از امروز

که در حال گذراندن آن هستیم

یعنی آینده ای نزدیک

که ثانیه به ثانیه در آن قدم خواهیم گذاشت

و آینده در حقیقت چه مفهوم غریبیست

و ما چه غریبانه به انتظارش نشستیم.

 

نوشته شده در شنبه 17 آذر 1397برچسب:,ساعت 14:35 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

خداوند رنگ ها راآفرید

تا ما با آسمان صاف آبی

دریایی که پر از آرامش است آشنا شویم

رنگ سبز که با طبیعت و سرسبزی آن پیوند دوستی دهیم

رنگ قهوه ای نشانه محکم و استوار بودن

همانند تنه ی درختی که سر پا ایستاده

و آنگونه انسان را آفرید که در این نقاشی خدا زندگی کنند

رنگ های خدا قشنگه دمش گرم

حال برای من سوال است

چرا انسان ها را همه رنگ آفرید

که با هر برخوردی رنگ عوض کنند

و من ترجیح میدهم مداد رنگی باشم 

طبیعت را از بی رنگی در آورم 

تا انسانی باشم و رنگ عوض کنم .

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 14 آذر 1397برچسب:,ساعت 15:28 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| يک نظر |

ما انسان ها در مسیر موفقیت راه زیادی را طی می کنیم

خیلی از آدم ها در مسیر راه ممکن خسته شوند

ایست کنند یا تاکسی بگیرن و به سرعت رد شوند

یا حتی به مسیر عقب برگردن

اما آن هایی موفق هستند

که هرگز شکست را نمی پذیرن

معنی زندگی در این جهان چیست؟

یعنی زیستن ؟یعنی ماندن؟یعنی ساختن این جهان؟

حال میخواهم به این سه تا کلمه بپردازم

زیستنی که فقط بسپری به خدا

نقشه راه را بزاری تو صندوقچه خاک بخورد فایده نداره 

خدا میگوید از تو حرکت از من برکت

زندگی بی هدف طی کردن نیست

یا ماندنی که بعضی از انسان های جاه طلب 

که با حرص و طمع پول فکر می کنند این جهان را خریده اند

آن ها همان هایی هستند که 

خداوند میگوید

آنچه که این ثروت را بهت دادم دچار غرور شدی

حال از عرش به فرش رسیده ای

و با یک کفن سفید آمده ای

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

برای ساختن فرد ابتدا به این جمله می اندیشد

( از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود)

ساختن یعنی فردی که(آفریده خداست)

آمده است برای خود جایگاهی را بسازد 

نه از نظر ثروت بلکه از نظر شکوفا شدن

در این جهان هستی

چگونه شکوفا شدن هم بستگی به سعی و تلاش  آن فرد دارد

که در این جهان چه آرزوهایی دارد

زندگی همانند کتابیست

که تا وقتی در کتابخانه است هیچ ارزشی ندارد

وقتی که آن را برداری شروع به خواندنش کنی

آنجاست که با ارزش می شود

ما انسان ها همانند مهره های بازی هستیم

و خدا هم داوری که آن بالاست

 

و هر کس خوب بازی کند برنده ی این بازیست

و من زندگی را در چشمان پدر مادری میبینم 

که با رنج و سختی فرزندانشان را بزرگ کردن

در چشمان کودکان کار

در چشمان درختی که وقتی کودکی دوچرخه اش را

آنجا تکیه داد

سال های بعد درخت فراموش نکرد که باید رشد کند

آری زندگی همین حوالیست

کافیست ما آن را بیابیم

 

نوشته شده در سه شنبه 13 آذر 1397برچسب:,ساعت 12:50 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

زمستان در راه است

با کوله باری سنگین از سرما(یخ ،برف،تگرگ)

زمستانی که فصل کوچ کردن پرندگان

فصل گرفتن چتر برای خیس نشدن زیر باران

فصل خوردن چایی داغ زل زدن به باران

فصل آتیش روشن کردن خوردن سیب زمینی  های روی آتیش

زمستانی که باید کلاه شال گردن برداریم و دستکش بدست به بیرون برویم

که مبادا سرما بخوریم 

آری وقتشه با پاییز و برگای رنگارنش خداحافظی کنیم

پاییزی که خداوند آن را به زیبایی ترسیم کرده

خش خش برگا موسیقی دل انگیزی که گوشم را نوازش می دهد

قربون خدایی که در طبیعتش هم فرش پهن کرده

حال زمستانی سرد و بر فی در راه است

زمستانی که هر سال این موقع می آید

و من یک سال در انتظارش می نشستم

تا تمام طبیعت را سپید پوش ببینم

گلوله های برفی که برتن درختان مینشیند 

همانند عروسی که لباس سفید بر تن کرده باشد

و من  با ذوق و شوق خاصی ادم برفی درست میکنم

آدم برفی که مبادا از زیبایش دچار تکبر شود

آدم برفی که عمرش با آفتاب تمام شدنیست

هر فصلی با تمام زیبایی هایش روزی پایان می آید

حال چگونه پایان یابد مهم است .

 

نوشته شده در دو شنبه 12 آذر 1397برچسب:,ساعت 21:53 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

 

ترجیح میدهم در روز های بارانی

خیس بشم از پاشیدن آب ماشین هایی که از خیابون 

با سرعت رد میشون

تا سوار ماشینی از پسران هوس باز این دوران شوم 

 

نوشته شده در دو شنبه 12 آذر 1397برچسب:,ساعت 18:30 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

 

در این روزهای پایانی

دل من همانند برگ ها گرفته

درختانی که برگ هایش با ناز و عشوه بر سرم فرود می آید

حتی نمی داند که عمرش رو به پایان است

برگ های زرد و سرخش همانند نور خورشید  به من چشمک میزند

گویی عقربه های ساعت هم با هم مسابقه میدهند

برای پایان فصل پاییزی

 و با تیک تاک هایش  آغاز  فصل زمستان را هشدار میدهد

و من با ریختن  آبی در پشت سرش فصل پاییز را بدرقه میکنم‌

نوشته شده در دو شنبه 12 آذر 1397برچسب:,ساعت 11:34 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

هوس خوردن سیب کردم

سیبی که  از درخت بچینم

سیبی که نه آدم را وسوسه کند

و نه خدایی که آن را منع کرده باشد

نمیدانم اسمش را چی بزارم

سیبی که منو جادو کند برای درست زیستن

یا سیبی که طعم زندگی بعد مردن را بچشم

آری سیبی که ما رو جاودانه کند کدام است؟

 

نوشته شده در شنبه 10 آذر 1397برچسب:,ساعت 20:12 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

اومدم بازی کنم

بازی های کودکی

تو کوچه های گِلی

اومدم گُل بازی کنم

یا با گِل بازی کنم

باز مادرم از آن حوالی

نگاهی به سر تا پایم انداخت

امروز هم بدون توجه به توصیه هایش

خودمو گِلی کردم

اما اون موقع ها دوران کودکی بود

با وجود گِلی شدن باز هم پاک و ساده بودیم

حال خود را با گِل گِلی کردم

یا با گناه هایی  از سر غفلت دوران نوجوانی 

گِلی شدن دوران کودکی با وجود ناپاکی هایش پاک بودن

حال این گناهان رو چطور پاک کنم

پاک کنی بردارم پاکش کنم

یا قلمی بردارم اصلاحش کنم .

نوشته شده در شنبه 10 آذر 1397برچسب:,ساعت 11:55 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

 

افسردگی یه بیماری که همچون گلی پژمرده میشی

منتظر گرفتن  یه دستی برای بلندشدن

برای روی پا ایست کردن

اما غیر این از زمین و زمان دلگیری

دستاتو تو بغلت جمع میکنی

سرتو میزاری رو زانوهات

خیره میشی به یه نقطه کور

بی حوصله میشی دور میشی از تمام علایقات 

روز ها میان و میرن تو هر روز بیشتر از دیروز کلافه میشی

افسردگی را بتراش و بریزش دور

 

برخیز و

به آیندت لبخند بزن( قهقه ای بزن که گوش آدمیان را  کر  کند)

که آینده ای خوب در انتظارته

ففط لحظه های خوب زندگی را به یاد ماندنی کن

 

 

 

نوشته شده در شنبه 10 آذر 1397برچسب:,ساعت 1:51 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

روزی یه مادری بود که هر وقت به دخترش کاری رو می سپرد 

دختر بهونه گیری میکرد.

از زیر کارها در میرفت مادرشم سکوت میکرد

تا حدی که  بنده خدا تصمیم میگیره هیچ کاری به دخترش نسپره

حتی کارهایی که جزو مسئولیت دختر بود و خودش انجام می داد

مادر فقط به دخترش گفت دخترم تو هم روزی بزرگ میشی 

ازدواج میکنی بچه دار میشی

امیدوارم هیچ وقت فرزندت همچین بلایی سرت نیاره

بعد دختر به مادرش گفت اووف بسه ننه اینقدر رو مغزم اسکی نرو

کلافم کردی

سال ها شد دختر هم بزرگ شد و ازدواج کرد 

و خداوند بهش فرزند دختر داد

دخترش فتنه ای شد درست عین خودش

بلاهایی سر مادرش آورد صد برابر بلاهایی که دختر سر مادر خودش آورده بود

قدر مادرتونو بدونید و هیچ وقت رو حرفاشون اوف نیارید 

اینو به کسایی میگم که هنوز از وجود همچین نعمت الهی برخوردارن

خیلیا هست آرزو دیدن مادرشونو دارن حتی فقط برای یه لحظه

حدیث گرامی:

لِ______والِ______دَینِ الاِحس___انَ

(به پدر و مادر خود نیکی کنید )

 

 

نوشته شده در جمعه 9 آذر 1397برچسب:,ساعت 23:19 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| نظر بدهيد |

تلنگر شوت کن

تلنگر یه اتفاق خوب

یه حسی که تو رو به خودت میاره

تا تو کمی با خودت خلوت کنی

به اندیشی به آرزوهایت

آرزوهایی که یا محقق نشدن

یا تو خاطراتت تبدیل به رویاشون کردی

و حالا منتظر یه شوت تلنگر بودی

تا به وجودت فکر کنی

به خواسته های از ته دلت

قدم بردارو یه شوتی بزن

که به دروازه موفقیت راه پیدا کنه

 

 

 

نوشته شده در جمعه 9 آذر 1397برچسب:,ساعت 21:8 توسط ✿↝ ..ℳΘɲส.. ↜✿| 2 نظر |


Power By: LoxBlog.Com